ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در واقعه كربلا
الف. ويژگىهاى حقپويان
2. ژرفانديشى
3. عرفان
4. پرستش و نيايش
5. جانبازى بر سر پيمان
ب. ويژگىهاى ياوهجويان
2. چندچهرگى
3. حرامخوارى
4. فساد و فحشا
5. بىحرمتى به مقدسات
6. پرخاشگرى
7. بحران هويت
ويژگيهاى اخلاقى دو جبهه حق و باطل در كربلا
در اين مقاله از ميان فضائل بىشمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشى، عرفان،پرستش و نيايش و جانبازى در حقپويان از يك سو، و پستى و زبونى، چندچهرهگى، حرامخوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى وبحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنهعاشورا به ظهور رسيدهاند.
تهذيب و تزكيه اخلاقى انسانها از رذايل و آراستن ايشان بهفضايل اخلاقى از اصول شرايع آسمانى و اهداف غايى انبياى الهىعليهم السلام به شمار مىرود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد ازچنين رسالتى براى پيامبر اسلام(ص) ياد مىكند؛ از جمله مىفرمايد:
هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ
وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ؛[1]
او كسى است كه در ميان جمعيت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را برآنان مىخواند و آنان را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد هر چند پيش ازآن در گمراهى آشكارى بودند.
رسول گرامى اسلام، خود نيز در اين باره مىفرمايد:
إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ؛[2]
همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاى اخلاقى را تكميل كنم.
متّصف بودن انبياى گرامى و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نيز بيانگراين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيدهاند كه در پرتو اعتقادات صحيح واعمال صالح، از ويژگيهاى بارز اخلاقى نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را ازآلوده شدن به رذايل اخلاقى منزه دارند.
اهميت چنين اتصافى آنگاه دو چندان مىگردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندينمفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور،غنىّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و ...
از سوى ديگر، كافران، منافقان و كسانى كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيلمىدهند، نوعاً از فضايل اخلاقى، عارى و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخى از اوصافى كهقرآن مجيد براى اين عده ياد مىكند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بىگناهان، بخل، فساد وفحشا، پيمانشكنى، حرامخوارى، ستمكارى، فخرفروشى، دنياپرستى، ياوهگويى، سوگنددروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزمهستند و در هيچ شرايطى نسبت به آنها اهمال نمىورزند و در برابر، باطلگرايان، افزون براعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگىهاى روحى و اخلاقى رنج مىبردند و ازفضايل انسانى كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانونمستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگىهاى حقجويان جبهه حسينى(ع) و ياوهپويانجبهه اموى مىپردازيم.
الف. ويژگىهاى حقپويان
داستان كربلا ... يك داستان دو صفحهاى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعهاست. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمايشگاهى است از عظمت وعلوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است،عظمت و شجاعت و حقخواهى و حقپرستى در آن موج مىزند. از اين نظر، ديگر قهرمانداستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان،پسران على(ع) هستند. حسين بنعلى(ع) است، عباس بنعلى است، دختر على، زينباست، يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين(ع) كه حاضر نيست يككلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مىكند. [3]
آنچه در اين راستا شمار مىشود، قطرهاى از دريا و نمونهاى از بىشمار فضايلى استكهدر سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبىهاى آنپاكانكمنظير به ويژه سيدالشهدا(ع)، آرزويى است دستنايافتنى كه تنها از عهدهمعصومبرمىآيد.
1. غيرت و حماسه
سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ،اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُعَلِّىِ بْنِاَبىطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَالذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى ذلِكَ؛
[4]
سرور غيرتورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختيارى زير سايههاى شمشيرها راآموخت حضرت ابوعبداللَّه حسين بنعلى(ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شدولى او تن به خوارى نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولى به زبونى بِكشد،پس مرگ با عزت را بر چنين زندگىاى ترجيح داد.
شهيد مطهرى(ره) از حماسه حسينى با عنوان مطلق و مقدس ياد مىكند؛ به اين معنا كهاين حماسه قومى و ملّى نيست بلكه انسانى و جهانى و جاويد است و زمين و زمان رادرمىنوردد و به همه انسانها مىآموزد كه هرگاه حاكمى چون يزيد بر اريكه قدرت قرارگرفت و عزت و كرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر
قيمتى مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنين اقدامى در راه خدا واحياى انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرمانى استو هيچ گونه سود مادى و انگيزه شخصى در آن دخيل نيست، بلكه براى رهايى بندگان خدا وبرقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمين امنيت در جامعه توحيدى است؛ وقتىهدف، چنين آرمانى و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:
سَاَمْضى وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً .[5]
اصحاب امام نيز، جملگى از چنين روحيهاى برخوردار بودند و يا آن را كسب كردندچنانكه وقتى امام در راه كوفه، با زهير بنقين ملاقات مىكند و او را به شركت درنهضتدعوت مىنمايد، دعوت امام را مىپذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاى آنمىايستد. در روز تاسوعا گفتگويى ميان غررة بنقيس - از لشكر يزيد - و زهير اتفاق افتاد؛غرره به زهير گفت:
اى زهير تا آنجا كه من سراغدارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودى، تو فردى عثمانىبودى!
زهير در پاسخ او گفت:
اينك نمىبينى كه به آنان پيوستهام؟ من با اينكه براى امام حسين(ع) نامه ننوشتهام وفرستادهاى را به سويش نفرستادهام، ولى در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسولخدا(ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و يارىاش نمايم و جانمرا فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كردهايد. [6]
شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسى ياران امام است، آنچنان كه به تعبير شهيدمطهرى؛ چنين روحيهاى فرشتگان را از گفتن جمله اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُالدِّماءَ
[7] شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
هر كسى دوست دارد در تاريكى شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد،چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمدهاند و اگر به من دسترسى بيابند، با ديگرانشان كارىنيست. [8]
پس از اداى اين سخنان، شور و ولولهاى در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهى يافردى برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛
بنىهاشم جملگى ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنينروزى را.
بنىعقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگى را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال وهمه كسانمان را نثارت مىكنيم، همراهت مىجنگيم تا به جايگاه ابدى خويش درآييم،زندگى بعد از شما ننگين است.
مسلم بنعوسجه: آيا ممكن است ما دست از يارى شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخىخواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهىات نمىكشم تا نيزهام را در سينههاى دشمنانتخرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغهاش چيزى باقى نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگو دندان از شما حمايت مىكنم تا كشته شوم.
سعد بنعبداللَّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمتپيامبر(ص) را در غيبتش حفظ كردهايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته ياسوخته مىشوم و زنده مىگردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن استو كرامتى است كه پايان ندارد.
زهير بنقين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهلبيتت كشته گردم و ... ديگر اصحاب نيز سخنانى اين گونه ادا كردند
[9] كه نشاندهنده روحيهعالى و حماسى آن مردان حقطلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچهگفتهاند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخاند و حاضرند در ركابامامزمانشان، دست به هر كارى بزنند و براى رسيدن به هدف مقدسشان همه هستى خود رافدا كنند.
2. ژرفانديشى
حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْيافِهِمْ؛[10]
بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مىكردند.
آنان جملگى چنان بودند كه سيدالشهدا(ع) فرمود:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّىلااَرى الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛[11]
آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و كسى از باطل جلوگيرى نمىكند؟ حقيقتاً مؤمن
بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جزخسراننمىبينم.
آنان به خوبى مىديدند كه اگر حكومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوممسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبيرامام حسين(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد.
[12] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چونفرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى كه در جنگصفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهى يزيد به محاق خواهد رفت و يابسانكتابهاى آسمانى پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه ازتاكنشان ... اين بود كه با تيزبينى و فراست دريافتند كه بايد كارى كرد كارستان تا چنين اتفاق شومى رخ ندهد.
هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند كه در ظلمت عصر اموى درخشيدند وحقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويى به نام ماريه دختر سعداجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بننبيط برخاست و اعلامداشت، من اينك به سوى حسين(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدرشدند، به او گفتند، ابنزياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت منتصميم جدى گرفتهام كه امام را همراهى كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت ازبصره خارج شد و با چالاكى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداىكربلا قرار گرفت.[13]
مسلم بنعقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاى ابنزياد، وقتى با او روبهرو شد،سياست شيطانى حكومت اموى را چنين تشريح كرد؛
شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كردهايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومتمىكنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مىرانيد، بسان كسرى و قيصر رفتار مىكنيد ولىما به ميدان آمدهايم تا مردم را به احياى ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان رابه فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم. [14]
حنظلة بناسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزههايى كرد كه به سوى امامپرتاب مىشد و با صداى بلند آيات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت كرد[15] و گفت: مردم!حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد. امام(ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: اينان
چون سخن حق تو را نمىپذيرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد. حنظله در ميان چكاچكشمشيرها و برق نيزهها شجاعانه از امام دفاع مىكرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعىبود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اينرو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: آيا مابه سوى پروردگارمان نمىرويم و به خيل يارانمان نمىپيونديم؟ امام پاسخ داد: چرا! برو بهسوى كسى كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است. و ... پس از لحظاتى حنظله به فوزشهادت نايل شد.[16]
حضرت علىاكبر(ع) نيز وقتى در نزديكى كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مىشنود و اماممىفرمايد: هاتف غيبى خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد ،از پدر مىپرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: به خدايى كه بازگشت همه به سوىاوست ما برحقيم . علىاكبر گفت: اى پدرجان! پس باكى از مرگ نيست! [17]
حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد: مرگ در نظر تو چگونه است؟ پاسخ داد: اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ ؛ مرگ از عسل نيزشيرينتراست![18]
3. عرفان
توجه مستمر درونى و انصراف فكرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق،عرفاناست. [19]
رسيدن به چنين حالتى، آرزوى همه سالكان راه حق است، همت عالى آنان اين است كههمه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش،بدون واسطه، رخ زيباى يار را ببينند و خود را فداى او كنند؛
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
در مناجات شعبانيه، كه نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است:
اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً ياذَااْلجَلالِ وَ الْاِكْرامِ؛[20]
معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از توترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و كرامت.
اين حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفتدرسير و سلوك اخلاقى پديد مىآيد چنانكه سالار شهيدان در دعاى عرفه از خداچنينمىخواهد؛
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاكَ كَاَنّى اَراكَ؛[21]
خدايا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مىبينم.
آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مىديدند كه از همه هستى خويشگذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوترمىرفتند، آثار شيرين اين حالت عرفانى بر ايشان بيشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پساز سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛
كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛[22]
پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را - كه خدا عطايشان كرده بود - ديدند وجايگاه خويش را شناختند.
همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُالَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛[23]
اى بزرگواران! اين بهشت است كه دروازههايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به همپيوسته و ميوههايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا(ص) و شهدايى كه در راه خدا كشتهشدهاند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوشآمدتان گويند، بنابراين از دين خدا وپيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسدارى نماييد.
حماسهسازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمىديدند، در خشت خام مىديدندو بصيرت و عرفانشان پردههاى زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند وچنين مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللَّه(ع) به دست آورده بودند:
زهير بنقين آنگاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
اينك راه خويش را به نيكى يافتهام و عارفانه قدم به ميدان مىنهم و يقين دارم كه به ملاقاتنياكان بىنظير تو - يعنى پيامبر و على و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهمالسلام -مىشتابم. [24]
حضرت علىاكبر(ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمودولى در واقع آب حيات مىطلبيد، امام(ع) به او فرمود:
پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكى جنگيدن، جدت - محمد صلىاللَّه عليه و آله - راملاقات خواهى كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آنميانمنقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، علىاكبر در ميان خاك و خون،فريادبرآورد:
پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مىفرستد و پيام مىدهد كه هرچه زودتر به سوى ما بشتاب! [25]
راستى در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر وخواهر از برادر به سادگى دل مىكند و خود را تسليم امواج بلا مىنمايد؟ جز اينكه جملگىتصميم گرفتهاند از آوردگاه نينوا به بارگاه دَنى فَتَدلَّى پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛
تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّاً فى رِضاكا وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَنى اراكا فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواكا؟[26]
همه عاشوراييان در واقع، مست رحيق مختوم حسينى شدند كه ختام مسك آن راپيامآور كربلا، حضرت زينب(س)، در كوفه ابراز داشت. وقتى اهل بيت(ع) به عنوان اسراىجنگى وارد مجلس عبيداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب(ع) پرسيد: خدا باخاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد:
ما رَأَيْتُ إلاَّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛[27]
من جز زيبايى نديدم! اين خيل (شهدا) كسانى هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كردهبود و آنان به مشهد خويش شتافتند.
4. پرستش و نيايش
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدوُنِ؛[28]
و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.
نيايش و پرستش خالصانه از ويژگىهاى دايمى امام و ياران فداكار او بود. امامسجاد(ع)فرمود:
پدرم در شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواند. [29]
همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجبرا همراه اصحابش به جماعت برگزار مىكرد. عصر تاسوعا نيز وقتى جنب و جوش دشمن راملاحظه كرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حملهدارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را بهفردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود:
خدا مىداند كه من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوستدارم. [30]
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.[31]
حضرت مسلم(ع) هنگام عزيمت به سوى كوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت ودوركعت نماز به جاى آورد.
[32] در باره يكى ديگر از شهدا به نام سويد بنعمر نوشتهاند: انسانى شريف و پرنماز بود.
[33] حبيب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاىيزيد گفت:
چه بد گروهى هستيد شما؛ فرداى رستاخيز در حالى به پيشگاه خدا حضور مىيابيد كه نسلو عترت پيامبرش را كشتهايد، كسانى كه عُبّاد اين ديار و نمازشبخوان و ذاكر خدا بودند. [34]
همچنين امام(ع) غلامِ تركى داشت كه قارى قرآن بود، وقتى شهيد شد، آن حضرت بربالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد.[35]
شهيد بزرگوار، برير بنخضير، نيز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او كعب بنجابر وقتى ازكربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شركت كردى و سيدالقرا - برير - را كشتى! به خدا سوگنداز اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت. [36]
5. جانبازى بر سر پيمان
[37] را تلاوت مىكرد كه نشان ازاستوارى و پايمردى و وفادارى دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمانجانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظهاى در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير ونيزهاى در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحهاى از ايشان به ياد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاى عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از |129| آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
به خدا سوگند به حال خود گريه نمىكنم، من براى حسين و خاندان او مىگريم كه امروز و فرداروانه اين ديار مىشوند [و از سوى شما مورد حمايت قرار نمىگيرند.] و رو به سوى محمدبناشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسى را به خدمت ابىعبداللَّه(ع) بفرست تا او را آگاه كندكه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد. [38]
قيس بنمسهّر صيداوى، نامهاى از امام حسين(ع) براى مردم كوفه آورد ولى به دستحصين بننمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيرى، نامه امام را نابودكرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتى او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام وحريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوى عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازى را فاشنساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان(ع) و امامحسين(ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت وپس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكى ياد كرد وپيام امام را به مردم كوفه رساند و بنىاميهوعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستورداد او را از بالاىقصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّهعليه.[39]
عبداللَّه بنيقطر نيز كه حامل نامهاى از امام براى مسلم بود، به دست حصين اسير شد وسرنوشتى چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويىكرد، او نيز از بالاى بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد.[40]
هلال بننافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شريعهفراترساندند، ولى عمرو بنالحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو به هلالگفت: تو مىتوانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سيرابگردم در حالى كه امام حسين(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاى عمرو درگيرشدند، چند تن را كشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خيمههاى امام ببرند.[41]
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بنذىالجوشن خويشاوندىداشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمههاى اباعبداللَّه(ع) آمد و صدا زد: خواهرزادههاى ما كجا هستند؟ حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديكشدند و پرسيدند: چه مىخواهى؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مىدهم[ به شرطى كه از اردوگاه حسين(ع) جدا شويد و راه خود گيريد.] آن جوانمردان، چنين امان
ذلتبارى را نپذيرفتند و اعلام كردند:
خداوند تو و اماننامهات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مىدهى و حال آنكه امام ما، پسرپيغمبر، امان ندارد؟! [42]
اين وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا(ع) همين احساس را نسبت بهياران خود داشت؛ هنگامى كه حرّ بنيزيد رياحى، در نخستين برخورد، تصميم گرفت باامام(ع) مدارا كند، ولى برخى از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثناكرد، امام با قاطعيت فرمود:
اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد. [43]
ب. ويژگىهاى ياوهجويان
به طور خلاصه مىتوان گفت: حقيقتاً در اردوگاه يزيد، مردى نبود كه در برابر حسين بايستدجز آنكه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطهور شده بود كه حاضر بود تماممقدسات را زير پا نهد ... و ياران يزيد، دژخيمان و سگهاى دستآموزى بودند در طلب شكار.
سپس مقايسهاى اينچنينى ارائه مىدهد:
يزيد يارانى داشت كه در نهايت مىتوان گفت هر يك جلادى بود كه تيغ و تازيانه را در راهماديت به كار مىگرفت و حسين(ع) يارانى داشت كه در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنيا رادر راه معنويت فدا كنند، بنابراين جنگ كربلا، جنگ ميان دژخيمان و شهيدان بود. [44]
آن روى سكه كربلا كه يزيديان آفريدند چيزى جز جرم و جنايت، ذبح انسانيت، ضديتبا خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در كربلا به دست امويان رقم خورد يك تراژدى مخوفانسانى بود كه بيان ابعاد گوناگون آن، تدوين كتابهاى متعددى مىطلبد كه به تناسب حال،برخى از سرفصلهاى كتاب جنايت اموى را در اين مقال به اختصار شماره مىكنيم.
1. پستى و زبونى
زيد بنارقم در مجلس عبيداللَّه بنزياد حضور يافت، وقتى مشاهده كرد او با چوب بر لبو دندان امام حسين(ع) مىكوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترك كرد و گفت:
بردهاى، به برده ديگر امارت بخشيده است، اى مسلمانان از اين پس شما نيز چون بردگانخواهيد بود. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه بدكاره را امير خويش كردهايد، او خوبانرامىكشد و بدان را به بردگى مىگيرد، شما به زبونى تن دادهايد و نفرين بر هر كس كه چنينباشد. [45]
پس از بازگشت عمر سعد از كربلا و درخواست حكم فرمانروايى رى، ميان او وعبيداللَّهمشاجره لفظى رخ داد، عثمان - برادر عبيداللَّه - با ناراحتى اظهار داشت، به خداسوگندمايل بودم تا قيامت بر سر و دهان فرزندان زياد افسار مىزدند ولى حسين بنعلى(ع)كشته نمىشد![46]
عقّاد تصريح مىكند كسانى چون شمر، عبيداللَّه، مسلم بنعقبه و عمر سعد علاوه بر منعسيرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نيز محرومبودند و با احساس حقارت همهجانبه تلاش مىكردند با قتل و غارت و جنايت، كيششخصيت خود را جبران كنند و حاضر بودند ايمان خويش را فداى حقد و كينه و مال و منالدنيا نمايند، به همين دليل مسلم بنعقبه وقتى به مدينه حمله كرد، حرم پيامبر(ص) را درمدت سه روز براى هر كارى آزاد اعلام كرد، اهل مدينه را قصابى كرد و در آنجا حمام خونجارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدريّون را قتل عام كرد و از همه اصحاب پيامبر وتابعان تعهد گرفت كه برده حلقه به گوش يزيد باشند![47]
طبرى نيز مىنويسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.[48]
پس از شهادت سيدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند واستخوانهايش را خرد كنند، آنها نزد عبيداللَّه به اين عمل ننگين خود افتخار كردند و جايزهناچيزى دريافت كردند. ابوعمرو زاهر مىگويد ما در باره اين ده نفر تحقيق كرديم، معلومشد همگى فرزندان نامشروع هستند! [49]
چنانكه سركرده آنان، عبيداللَّه بنزياد، و پدرش نيز چنين بودند و حضرت اباعبداللَّه(ع)در باره او فرمود:
اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَكَنى بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ؛[50]
آگاه باشيد كه ناپاك فرزند ناپاك، مرا ميان كشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواستهاشنخواهد رسيد.
2. چندچهرگى
به اسم خلافت رسولاللَّه، بر ضد رسولاللَّه قيام كرده بودند، فريادشان لاالهالااللَّه بود و بر ضدالوهيت قيام كرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطانى، لكن فريادشان فرياد خليفهرسولاللَّه! [51]
اين واقعيت مثل روز روشن بود و از سوى معصومين عليهمالسلام نيز به صراحتبيانشده است. در جريان جنگ صفين، اميرمؤمنان صلواتاللَّهعليه در باره معاويه ويارانشفرمود:
... ما اَسْلَمُوا وَ لكِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَيْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛[52]
اسلام را نپذيرفتند ولى در برابر آن تسليم شدند و كفر خويش را پنهان داشتند و چونياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.
امام صادق(ع) نيز فرموده است:
اِنَّا وَ آلَ اَبىسُفْيانَ اَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِى اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا كَذِبَ اللَّهُ؛[53]
ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه به خاطر خدا به دشمنى برخاستيم؛ ما گفتيم خداراست مىگويد و آنان گفتند خدا دروغ مىگويد!
ابوسفيان خود، خطاب به بنىاميه گفته است:
تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ اَما وَ الَّذى يَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْيانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛[54]
خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد؛ سوگند به آن كه ابوسفيان بدان سوگند مىخورد،نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!
در روز عاشورا حضرت سيدالشهدا(ع)، كفر و نفاق حزب اموى را صريحاً به آنان اعلامكرد و فرمود:
لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاَنساكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛[55]
شيطان بر شما چيره گشته و ياد خدا را فراموشتان كرده است، نفرين بر شما و هدفتان باد!اينان گروهى هستند كه پس از ايمان، كفر ورزيدهاند، پس دورى (از رحمت خدا) برستمكاران.
3. حرامخوارى
كُلُّكُمْ عاصٍ لِاَمْرى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ،وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛[56]
همه شما فرمان مرا سرپيچى مىكنيد، به سخنم گوش نمىدهيد؛ زيرا شكمهايتان ازحرامپرشده و بر دلهايتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساكت نمىشويد؟چرانمىشنويد؟
نقل است چهار نفر از شيعيان، نزديك كوفه به امام پيوستند، امام اخبار كوفه را از آنانجويا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبايل و سرشناسان شهر، رشوههاى كلان دريافت كردهاندوبه شدت طرفدار بنىاميه شدهاند و اميد نمىرود كه به شما مدد رسانند و مردم عادى نيزگرچه در دل به شما علاقهمندند ولى به روز حادثه به رويتان شمشير خواهند كشيد و چنيننيز شد.[57]
اعصم كوفى مىنويسد:
عبيداللَّه در مسجد كوفه بسيار از يزيد تعريف و تمجيد كرد و اعلام داشت يزيدچهارهزاردينار و دويست هزار درهم فرستاده كه ميان شما پخش كنم تا به جنگدشمنش-حسين بنعلى(ع) - برويد، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را ميان مردمتقسيمكرد. [58]
همچنين مىنويسد:
پس از كشتن اباعبداللَّه(ع) يزيد يك ميليون درهم به عبيداللَّه جايزه داد. [59]
عبيداللَّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهايشان را از بدن جدا كرد و براى يزيد فرستاد،او نيز آنها را بر دروازه دمشق آويخت و به دو نفرى كه سرها را حمل كرده بودند، به هر يك دههزار درهم جايزه داد.[60]
4. فساد و فحشا
شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را تباه كنند و در پى شهوات روند. اينان قرآن راتلاوت مىكنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود. [61]
تاريخ گواه است كه در نيمه دوم قرن اول، بنيانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموىويران شده است چرا كه معاويه در خانهاى به دنيا آمده است كه پيش از اسلام مركز فساد وفحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيانبه چهار نفر ديگر منسوب بوده كه با هند زنا كرده بودند.[62]
يزيد نيز عاشق زنى شوهردار به نام ارينب، دختر اسحاق، شد و معاويه با مكر و فريب، اورا از شوهرش، عبداللَّه بنسلام، جدا كرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسين(ع) بادرايت از اين دزدى ناموسى، جلوگيرى كرد.[63]
پرواضح است در حكومتى كه سران آن چنين باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترىنخواهند داشت. به تعبير رهبر ژرفانديش انقلاب - حضرت آيتاللَّه خامنهاى مدظله -: هركس كه دنياطلبتر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگتر و با صدق وراستى بيگانهتر است، سر كار مىآيد؛ آن وقت نتيجه اين مىشود كه امثال عمر بنسعد و شمرو عبيداللَّه بنزياد مىشوند رؤسا و مثل حسين بنعلى(ع) به مذبح مىرود و در كربلا بهشهادت مىرسد. [64]
5. بىحرمتى به مقدسات
مملكتِ خداوند بزرگ را پنج حريم است؛ حريم پيامبر(ص)، حريم آل پيغمبر، حريم كتابخدا، حريم كعبه و حريم مؤمن. [65]
حكومت بنىاميه نسبت به همه اين مقدسات و فراتر از آنها نيز بىحرمتى روا داشت.
معاويه در جنگ صفين در برابر نيروهاى امام على(ع) تاب نياورد و در نهايت به استفادهابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نيزه كرد و ياران امام را به داورى قرآن فراخواند، امام وقتى اين شگرد معاويه را مشاهده كرد، فرمود:
خدايا تو نيك مىدانى كه اينان هرگز تمايل به قرآن ندارند. [66]
و با اينكه دوستى آل پيغمبر(ص) در قرآن مجيد لازم شمرده شده است، معاويه پس ازجنگ صفين در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسين عليهمالسلام و برخى ازياران امام را نفرين مىكرد![67]
در رخداد عاشورا بنىاميه و مزدوران آنها بىحرمتى نسبت به امام و اهل بيت را به انتهارساندند و ننگ و عار ابدى را براى خويش به ثبت رساندند.
در ميان راه مكه به كوفه در منزلگاه رُهَيمَه ابوهرم كوفى با امام ملاقات كرد و پرسيد: اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدينه - را ترك گفتهاى؟ امام در پاسخ فرمود:
اى ابوهرم، بنىاميه، حرمت ما را ناديده گرفتند، اموال ما را به يغما بردند و اينك قصد جانم راكردهاند، به خدا قسم آنان مرا خواهند كشت. [68]
بنىاميه همچنين حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا كه امام و يارانش بهنمازايستادند، امويان حمله را ادامه دادند و يك نفر از ياران امام به نام سعيد بنعبداللَّه حنفى-كه از امام حفاظت كرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد.
[69]همينطور يزيد در سال 64 لشكرى فرستاد و كعبه مقدس را با منجيق ويران كردند و سپسآتش زدند.[70]
6. پرخاشگرى
آنگاه كه امام بر اثر شدت جراحات، زمينگير شد، شخصى به نام مالك بننسر بر بالين امامحاضر شد و با ناسزاگويى شمشيرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونهاى كه كلاهخودرا دريد و به سر اصابت كرد و كلاهخود پر از خون شد.[72]
در همان زمان، شمر بنذىالجوشن به سوى خيمههاى امام حسين(ع) هجوم آورد وبانيزه آنها را دريد و فرياد زد؛ آتش بياوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم. آنان حتى عمامهولباس و لوازم انفرادى امام را به يغما بردند و بدن مطهر او را عريان در ميان خاك و خون |136| رهاكردند.[73]
فرماندهان لشكر يزيد پس از كشتن امام حسين(ع) و يارانش، سرهاى آنان را از بدن جداكردند و بر نيزه زدند و طبرى مىنويسد، نخستين سرى كه بر فراز نيزه زده شد، سر مقدسامام حسين صلواتاللَّهعليه بود.
[74] چنان كه عبيداللَّه اهلبيت(ع) را در كوفه زندانى كرد و امامچهارم حضرت زينالعابدين(ع) را به غل و زنجير كشيد.[75]
به اسارت بردن و در كوى و برزن گرداندن دختران پيامبر(ص)، بىحرمتى بىسابقهاىبود كه تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و اين رخداد آن قدر سوزنده و طاقتفرسابود كه وقتى دعبل خزاعى در قصيده تائيه خود سرود:
بَناتُ زِيادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فىِ الْفَلَواتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى واتِريهِمُ اَكُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ
امام رضا(ع) آن چنان گريست كه سه مرتبه از حال رفت.[76]
چنان كه همه بازماندگان كربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس يزيد شدند، همگى را باطناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به يزيد فرمود: راستى اگر رسول خدا ما را در چنين حالىببيند چه خواهد كرد؟! [77]
امويان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند كه حتى به بانويى داغديده كه بر بالينشوهر شهيدش در كربلا حضور يافت رحم نكردند. آن بانوى كلبى از خيمهگاه اباعبداللَّه(ع)خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاك و خون از چهرهاش زدود و گفت: بهشت برتو گوارا باد، در اين اثنا شمر به رستم - غلام خويش - دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد وسرش شكافت و در كنار شويش به شهادت رسيد.[78]
7. بحران هويت
اَلَّذينَ اِنْ مَكَنَّاهُمْ فىِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَللَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ. [79]
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقيقاً برعكس اين سياست، عمل مىكرد؛ آنان به جاى رويكردعالمانه به دين و عملكرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دينى و بهتعبير قرآن به استهزاى آيات الهى پرداختند، چنان كه حضرت زينب(س) در مجلس يزيد باتلاوت آيه ده از سوره روم به همين حقيقت اشاره كرد و اعلام داشت كه بنىاميه و طرفدارانآنها در نقض احكام الهى و ناديده گرفتن مقررات اسلامى و بىتقوايى و گناه، به مرز استهزاىآيات الهى و كفر و بىهويتى رسيدهاند.
[80] آنان با آنكه ادعاى جانشينى پيامبر را داشتند و نامخليفه بر خود نهاده بودند، افكار و كردار و گفتارشان نه تنها شبيه پيامبر نبود بلكه مخالفدين و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسين(ع) در وصفشان فرمود:
اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَاسْتَأَثَرُوا بِالْفَىءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛[81]
آگاه باشيد كه اينان، ملتزم فرمان شيطان شدهاند و اطاعت يزدان را ترك گفتهاند تباهى راآشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كردهاند، بيتالمال را به يغما بردهاند و حرام الهى راحلال و حلالش را حرام كردهاند.
و در پاسخ برخى، كه پيشنهاد دادند امام با يزيد بيعت كند، فرمود:
اَنَّى اُبايِعُ يَزيدَ وَ يَزيدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَآلِ الرَّسُولِ؛[82]
من چگونه با يزيد بيعت كنم در حالى كه يزيد، مردى تبهكار است و فسق و فجور را علنى كردهاست؛ شراب مىنوشد و با سگ و يوزپلنگ بازى مىكند و به بازماندگان خاندان پيامبردشمنىمىكند؟!
چنين كارها و خصلتهايى انسان را از هويت انسانى خويش نيز تهى مىكند تا چه رسدبهمسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، كه مقامى بس رفيع است و برازنده كسى است كهدرعمل و اخلاق به نقطه اوج رسيده باشد و سرآمد نيكان جامعه باشد ولى تاريخ، سوگوارانهگواهى مىدهد كه در حكومت اموى، حاكمان و محكومان به طور كامل از هويت اسلامىبيگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامههاى قرآنى و سنت محمدىصلىاللَّهعليهوآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند كه تنها اسمى از اسلام بر خودنهاده بود و رسم اسلام به كلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مركب و ناآگاهىكشنده فرو رفته بودند كه كشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه(ع)، را عينديانت خودساخته مىپنداشتند و يكى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بنحجاج بهنيروهاى خود مىگويد:
يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛[83]
اى كوفيان! ملتزم فرمان و گروه خويش باشيد در كشتن كسى كه از دين خارج شده و مخالفپيشوا (يزيد) شده هيچ ترديد نكنيد!
پي نوشت :
[1]. سوره جمعه، آيه 2 و نيز ر.ك: بقره، 151 و 129 و آلعمران، 164.
[2]. مجمعالبيان فى تفسير القرآن، طبرسى، ج9 - 10، ص500، دار المعرفه، بيروت، 1408ق.
[3]. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج1، ص135 - 134، صدرا، 1363.
[4]. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج3، ص249، بيروت.
[5]. مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفارى، ص87، علميه قم، 1364. (به زودى اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.)
[6]. همان، ص106 - 105.
[7]. بقره، آيه 30 (آيا در زمين، كسى را قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خون بريزد؟(
[8]. مقتل ابومخنف، ص109.
[9]. همان، ص110 - 109.
[10]. نهجالبلاغه، خطبه 150.
[11]. تحف العقول، ابنشعبه، تصحيح علىاكبر غفارى، ص249، اسلاميه، 1400ق.
[12]. وَ عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج44، ص326.
[13]. مقتل ابومخنف، ص18.
[14]. الفتوح، ابناعثم، ص101.
[15]. اين آيات را مؤمن آلفرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
[16]. تاريخ طبرى، ج5، ص443؛ لهوف، ص165 - 164.
[17]. لهوف، سيد بنطاووس، تحقيق تبريزيان، ص132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.
[18]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص208، دار المحجة البيضاء، بيروت، 1412ق.
[19]. عرفان و حماسه، آيتاللَّه جوادى آملى، ص35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
[20]. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[21]. همان، دعاى عرفه.
[22]. مقتل الحسين، مقرّم، ص261، بصيرتى، قم، 1394ق.
[23]. همان، ص304.
[24]. همان، ص306.
[25]. لهوف، ص166، 167.
[26]. جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترك گفتم، و خانوادهام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كنى، باز هم دلم به سوى ديگرى مشتاق نخواهد شد.)
[27]. نفس المهموم، ص371.
[28]. سوره ذاريات، آيه 56.
[29]. بحارالانوار، مجلسى، ج44، ص196.
[30]. مقتل، ابومخنف، ص106.
[31]. همان، ص112.
[32]. الفتوح، ص53.
[33]. لهوف، ص165.
[34]. مقتل، ابومخنف، ص105.
[35]. نفس المهموم، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص30.
[36]. مقتل، مقرّم، ص310؛ مقتل، ابومخنف، ص129.
[37]. سوره احزاب، آيه 23؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص88؛ لهوف، ص161.
[38]. مقتل، ابومخنف، ص50.
[39]. نفس المهموم، ص161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص72؛ الفتوح، ص146.
[40]. مقتل، ابومخنف، ص78.
[41]. مقتل، خوارزمى، ج1، ص347؛ مقتل، ابومخنف، ص98. (به جاى هلال بننافع، نافع بنهلال آورده است).
[42]. مقتل، ابومخنف، ص104.
[43]. همان، ص88.
[44]. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص75 و 81، شريف رضى.
[45]. تاريخ طبرى، ج5، ص456.
[46]. همان، ص467.
[47]. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص77 - 76.
[48]. تاريخ طبرى، ج5، ص412.
[49]. الملهوف، ص183 - 182.
[50]. بحارالانوار، ج45، ص83.
[51]. صحيفه نور، ج7، ص230.
[52]. شرح نهجالبلاغه، ج4، ص31.
[53]. بحارالانوار، ج33، ص165.
[54]. حماسه حسينى، ج3، ص219.
[55]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[56]. همان، ص8.
[57]. تاريخ طبرى، ج5، ص405 و مقتل مقرّم، ص221.
[58]. الفتوح، ص157.
[59]. همان، ص252.
[60]. همان، ص109 - 108.
[61]. الميزان، ج14، ص80.
[62]. شرح نهجالبلاغه، ج1، ص336.
[63]. الامامة و السياسة، ابنقتيبه دينورى، جزء 1، ص173 - 166، دار المنتظر، بيروت.
[64]. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان)، ص12، تبليغات و انتشارات سپاه.
[65]. بحارالانوار، ج24، ص186.
[66]. وقعه صفين، نصر بنمزاحم، ص478.
[67]. همان.
[68]. مقتل، مقرّم، ص219 - 218.
[69]. همان، ص304.
[70]. تاريخ طبرى، ج5، ص498.
[71] همان، ص442 - 441.
[72]. الملهوف، ص172.
[73]. همان، ص174 - 173.
[74]. تاريخ طبرى، ج5، ص394.
[75]. همان، ص463 و 460.
[76]. الغدير، علامه امينى، ج2، ص350، دار الكتب الاسلاميه، 1366.
(دخترا زياد پردهنشين بودند ولى دختر پيامبر بيابانگرد شد چون از اين خاندان كسى كشته مىشد دستى كه به انتقام گشوده مىشد از ستم بسته مىگشت.)
[77]. الملهوف، ص213.
[78]. تاريخ طبرى، ج5، ص438.
[79]. سوره حج، آيه 41.
[80]. ر.ك: الملهوف، ص215.
[81]. مقتل، مقرّم، ص218.
[82]. الفتوح، ج5، ص14.
[83]. تاريخ طبرى، ج5، ص435.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}